روز مزخرفی داشتممم...از ماه رمضون بدممم میاد
واس سحری بیدارنشدممم...هنوزممم معدممم درد میکنه
حوصلممم نمیاد زیاد بنویسممم...
با چن تا ازدوس جونیاممم حرفیدممم...دلممم واسشون تنگول شده بید
دهنممم تلخه...ماهیچه های بدنممم لمسه...یه جوریمه...خدارحممم کنه..
دهن یکی رو حتما باید اسفالت ازنوع قیرقونی کنممم
هنوزممم سردرگممم برنامه درست حسابی ندارممم!ولی ازیه چیزی مطمئنممم اون تمام شدواسم
داداشممم سرسفره افطارکفریممم کرده بود...ازدست این پسرجماعت باید سربذارممم بیابون
دلممم واست تنگ میشه مامانی چشممم به راه...خیلی زیاد
مَمنوـع که بآشی...هَوَسنآک میشوی...مَگر نمیدآنی ادمــــها حَریصندبه میوه ممنوعه!
:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3